"یادگیری زندگی با اسلام رادیکال" تیتر مطلبی است از فرید زکریا که روی جلد نشریه نیوزویک قرار داده شده است. این مطلب بیان فشرده سیاست جدیدی است که در محافل فکری فورموله کننده سیاستهای جدید هیات حاکمه آمریکا در قبال اسلام سیاسی دنبال میشود. مولفه های اصلی این سیاست به قرار زیر است :
۱ - موقعیت اسلام رادیکال در مناطق مختلفی در سطح خاورمیانه و آفریقای شمالی و در اذهان "مسلمانان" تغيير یافته است. عراق، پاکستان، فلسطین و نیجریه، اندونزی و سودان نمونه های متعددی هستند که ذکر میشود .
۲ - تمام گروههای اسلام رادیکال از "جهاد جهانی" حمایت نمیکنند. حتی جریان طالبان در افغانستان در ده سال گذشته در اقدام تروریستی دخالت نداشته است. اگر چه عواملی از طالبان در ارتباط نزدیک با طالبان قرار دارند. از این رو ندیدن تفاوتهای جریانات مختلف اسلامیستی یک سیاست زیانبار است که عواقب سنگینی برای آمریکا بدنبال داشته است .
۳ - سیاست "جنگ علیه ترور" را نباید بمثابه یک سیاست همه جانبه و عمومیت یافته در مقابل تمام جریانات اسلامی بکار برد. این سیاست اساسا در قبال جریان القاعده معنی میدهد و باید دنبال شود. آمریکا باید این واقعیات سیاسی را برسمیت بشناسد و سیاست جدید خود را در این چهارچوب تدوین کند .
این مجموعه و سایر مطالب مطرح شده در این زمینه بیان صریح یک چرخش سیاسی در هیات حاکمه آمریکا در قبال اسلام سیاسی و نیروهای متعدد آن است. مولفه های اشاره شده بخشهایی از واقعیات سیاسی اخیر و نه تمامی آنها را دنبال میکنند. به این مجموعه دلایل در تغییر سیاست هیات حاکمه جدید آمریکا باید فاکتورهای دیگری را اضافه کرد. پذیرش سیاست شکست جنگ طلبانه آمریکا در عراق یک رکن دیگر این چرخش سیاسی است. واقعیت زمین سیاسی در خاورمیانه تغییر کرده است. دو قطب تروریستی در مصافهای متعددی در مقابل یکدیگر صف آرایی کردند. در عراق، لبنان و فلسطین و همچنین در پاکستان و افغانستان جنگیدند، مذاکره کردند، تهدید کردند. تغییرات کنونی محصول و برآیند چنین درگیری هایی است. به چند نکته در تقابل و کشمکش این دو قطب باید اشاره کرد .
۱ - هدف آمریکا از "جنگ علیه ترور" هیچگاه نابودی اسلام سیاسی و یا خشک کردن زمینه های وجودی این جنبش سیاسی نبوده است. آمريکا خود از جمله عوامل شکل دهنده اسلام سیاسی و قرار دادن آنها در صحنه معادلات سیاسی بوده است. جریان اسلامی در ایران، جریانات متعدد اسلامیستی در افغانستان و همچنین فلسطین موجودیت خود را مدیون سیاستهای آمریکا و متحدین اش هستند. اسلام سیاسی در دورانی عملا عصای دست هیات حاکمه آمریکا و غرب در مواجهه با بلوک شرق بود. هیولای اسلامی را این جریانات از شیشه خارج کردند و به جان مردم انداختند. هدف از "جنگ علیه ترور" پیش از هر چیز تحمیل شرایط و محدود کردن حوزه عملیاتی اسلام سیاسی به کشورهای معینی در خاورمیانه بود. تحمیل توازن قوای جدید به اسلامیستها که جرئت کرده بودند در جغرافیای آمریکا دست به عملیات بزنند یک هدف این جنگ بود. تامین هژمونی و حفظ موقعیت برتر آمریکا و متحدین اش در سطح جهانی و منطقه رکن دیگر این سیاست بود.
۲ - در جریان فاجعه ۱۱ سپتامبر اسلام سیاسی تلاش کرد حوزه عملیاتی و سهم خواهی خود را از سطح منطقه خاورمیانه فراتر برده و به تقابلی گسترده تر در سهم خواهی از قدرت سیاسی دست بزند. گسترش سهم خواهی از قدرت سیاسی از جانب این نیرو به دامن زدن به یک تقابل جهانی تر گره خورده بود. کشتار ۱۱ سپتامبر سوت آغاز دوره ای از کشمکش میان این جریانات در سطح بین المللی بود. حمله به افغانستان، جنگ در عراق، لبنان و فلسطین عرصه های متعدد این تقابل بین المللی دو قطب تروریستی جهان معاصر هستند .
۳ - تغییرات سیاسی کنونی هیات حاکمه آمریکا و اعلام سیاسی سازش و بند و بست با بخشهایی از اسلام سیاسی به معنای تغییر در اهداف استراتژیک هیچکدام از دو سوی این جدال تروریستی نیست. مساله جدال بر سر سهم از قدرت سیاسی در منطقه و موقعیت هر کدام از نیروهای درگیر کماکان مساله اصلی این تخاصم است. جنگ قدرت کماکان در اشکال متفاوت و مشابه ادامه خواهد داشت. بخش بخش کردن جریان اسلام سیاسی به "اسلام رادیکال" و "تروریسم اسلامی" یک سیاست ارتجاعی است. تروریسم یک رکن اساسی سیاست اسلام سیاسی در گسترش موقعیت و سهم خود از قدرت سیاسی منطقه است. سازش با طالبانیستها در پاکستان و افغانستان و همچنین سازش با رژیم اسلامی از ارکان امروزی این سیاست است .
۴ - اعلام این سیاست به معنای کنار رفتن سیاست جنگ تروریستی میان این نیروها نیست. دامنه و عرصه های این جنگ به مناطقی محدود شده است. از شدت و حدت آن در عرصه های کاسته شده است. نفس آن اما کماکان پا برجاست. هم سیاست جنگ تررویستی و هم سیاست سازش با بخشهایی از اسلام سیاسی نتیجه ای جز تقویت هر چند مقطعی مواضع اسلام سیاسی نخواهد داشت. هم سیاست جنگ طلبی این جریانات را باید عمیقا افشا کرد و هم سیاست بند و بست و سازش ارتجاعی آنها را .
۵ - یک سیاست رادیکال و کمونیستی و آزادیخواهانه تنها میتواند در تقابل با هر دو نیروی این کشمکش و همچنین تمامی سیاستها و تاکتیکهای بکار برده شده در این تقابل ارتجاعی قرار داشته باشد. هیچ نوع همسویی مجاز نیست. مسلما شدت گیری این تخاصمات و گسترش دامنه آن تاثیرات مخرب و ضد انسانی گسترده ای را بر علیه بشریت متمدن و توده های مردم کارگر و زحمتکش بجای خواهد گذاشت. تا زمانیکه این تقابل وجود دارد، تا زمانیکه این جریانات ارتجاعی حاکم بر سرنوشت مردم در بخشهای مختلف جهان هستند، این وضعیت با شدت و حدت کم و زیاد وجود خواهد داشت. پیشبرد یک سیاست آزادیخواهانه و کمونیستی مستلزم به میدان کشیدن مردم آزادیخواه و برابری طلب در تقابل با هر دو سوی این جدال ارتجاعی است. پایان دادن به تروریسم اما کار ماست . *